امیرحسامامیرحسام، تا این لحظه: 15 سال و 14 روز سن داره

امیرحسام سرمایه بابا و مامان

اولین روز مهدکودک

اول مهر 92 برای اولین بار رفتی مهدکودک و امیرحسین داداش گلت، رفت کلاس اول دبستان.برات همه وسایلی که توی مهدکودک لازم بود را خریده بودم.کلی ذوق و شوق داشتی.مامانی ،شما و امیرحسین را از زیر قرآن رد کرد و براتون اسپند دود کرد و از خدا خواست که همه جا مواظب شما باشه.کیفیت عکس ها کمه به خاطر اینکه با موبایلم گرفتم. موفق باشید گلهای من   ...
22 دی 1392

امیرحسام و مهدکودک 1

  امیرحسام پسر گلم امسال برای اولین بار رفتی مهدکودک، خدارو شکر از مهدکودک کلی خوشت اومده خاله سمانه(مربی مهدکودک)میگه تنها کسی که توی کلاس همه شعرها را با صدای بلند می خونه تو هستی.یکی از شعرهات اینه: گنجشک خسته خسته بالای درخت نشسته نوکشو ببین چه تیزه،چشماشو ببیین چه ریزه بالا میره تاب میخوره،پایین میاد اب میخوره شکارچی در کمینه،الهی اونو نگیره   دانلود آهنگ بابابزرگ با صدای امیرحسام دانلود آهنگ قلک با صدای امیرحسام دانلود اهنگ زباله با صدای امیرحسام دانلود آهنگ کوچولو با صدای امیرحسام ...
21 دی 1392

کیسه بوکس

با هم رفتیم بازار. گفتی مامان برای من کیسه بوکس بخر منم برات خریدم با اینکه کیسه بوکس سنگین بود گفتی خودم میارمش.اولش که خیلی مردونه اونو گرفتی اما هنوز 20 ثانیه نگذشته بود که گفتی من کوچولویم خسته شدم. ...
21 خرداد 1392

امیرحسام دیگه مرد شده میخواد خونه بمونه.

عزیزم از 8 ماهگی کبری خانم(خاله کبری) میومد خونه ،شما و داداش را نگه میداشت و مامان هم با خیال راحت می رفت سرکار.اما یک هفته ای هست که دیگه نمیتونه بیاد.شما هم کلی بهش عادت کرده بودید.فکر کنم سه سال ونیم شد که پیشمون بود.خیلی خاله مهربونی بود کلی شما و داداش را دوست داشت. چند روز اول که نبود بابا تو و داداش را با خودش می برد بنگاه اما اینجوری نمیشد . دیگه تو وداداش مرد شدید باید بمونید خونه .مامان دیروز برای اولین بار شما رو گذاشت خونه و رفت سرکار .ساعتای یازده اومدم خونه بهتون سر زدم  خداروشکر همه چیز روبراه بود .این موضوع بدجوری ذهنمو مشغول کرده.خدا کنه بدون هیچ مشکلی این روند ادامه پیدا کنه. دوست دارم عزیزم. ...
25 ارديبهشت 1392

امیرحسام شیطون بلا

پسر گلم هفته پیش باباجون و مامان جون و دائی روح الله از کرمان اومده بودند خونمون شب که میخواستند بخوابند از خوشحالی نمی فهمیدی کنار کدومشون بخوابی آخرشم قرعه به اسم دائی افتاد.کلی بلبل زبونی کردی. باباجون به شما و داداش 2 تا جوجه داد شما با داداش سر اینکه کدوم خروس و کدوم مرغ کلی فلسفه چینی کردین .آخرشم بهتون گفتم که جوجه ها که بزرگ شدن معلوم میشه کدوم مرغ و کدوم خروس. روزی هم که میخواستند بروند شما گفتی میخوام باهاشون برم کرمان و هرچی میگفتم بدون مامان کجامیخوای بری میگفتی میرم برات یه گوساله کوچولو میارم از کرمان آخرشم که کلی گریه کردی. خدا نگهدار بابا جون و مامان جون باشه     ...
27 آذر 1391
1